|
|
|
فرزند شهید مدافع حرم، مرتضی ترابی کمال با بیان "وجود پدرم سرشار از عشق به شهادت و ارادت به حضرت زینب(س) بود" گفت: مهمترین دغدغه ایشان کمک به دیگران و نسبت به دفاع از حریم اهل بیت(ع) بسیار حساس بود.
|
|
|
از ابتدای خلقت تا کنون مهری وجود دارد که در بین آدمیان جنسش، فهمش و وسعتش با همه محبتهای عالم فرق داشته و اصلاً دنیایی است رنگارنگ که تا خداوند مصلحت نداند به کسی توفیق تجربه کردنش را عنایت نمیکند. قصه محبت دخترها به پدرهایشان ماجرایی است که برای دخترها از همان بدو تولد شروع شده و خاطرات روحبخشش تا زمان مرگشان ادامه دارد، اتفاقی که چند مدتی است نوع تجربه کردنش برای برخی از دختران سرزمین ما تفاوت کرده و حالا با شهادت پدر مدافع حرمشان، رنگ دلتنگی به خود گرفته است، دخترانی مانند فاطمه ترابی کمال فرزند شهید مرتضی ترابی کمال که چندی است در نبود پدر شهیدش رخت نوعروسی به تن کرده و پای سفره عقد نشست. این گفتوگو روایت پدر شهید مدافع حرمی است از نگاه دختر همیشه منتظرش.
در جامعه ما دخترها به باباییبودن شهره هستند، این وضعیت در رابطه شما و پدرتان هم وجود داشت؟
بله، خوب، من فرزند آخر خانواده هستم به همین دلیل رابطه بسیار خوبی هم با پدرم داشتم ایشان هم به من لطف داشتند و چون همنام حضرت زهرا(س) بودم بیش از بقیه به من احترام میگزاردند، محبت بین ما دوطرفه بود و برای هم احترام خاصی قائل بودیم. ایشان خصلتهای خوب بسیاری داشتند؛ به خواندن نماز در اول وقت توجه داشتند، به فقرا و نیازمندان هم در حد توان کمک میکرد، ولایتپذیر و مطیع سرسخت ولایت بود، از طرفی پدرم اهل خدمت کردن به دیگران بود و علیوار زندگی میکرد، کمخوراک بود و اصلاً به مادیات دنیا اهمیت نمیداد، همیشه از مشکلات ما سؤال میکرد و احترام گزاردن به دیگران هم جزو اولویتهای ایشان بود.
رفتار شهید ترابی در منزل چگونه بود؟ آیا با شما درباره شهادتشان حرفی زده بودند؟
برای فرزندان دخترشان احترام خاصی قائل بودند، در کارهای خانه هم به ما کمک میکردند یعنی ما از همان کودکی تا زمان شهادتشان شاهد محبتها و خدمات ایشان به خانواده بودیم، پدرم همسر و فرزندانشان را خیلی دوست داشتند و اگر برای کسی مشکلی پیش میآمد سریع آن را حل میکردند.
از زمانی که خودم را شناختم پدر همیشه از عشق به شهادت صحبت میکرد. ایشان از رزمندگان 8 سال دفاع مقدس بود و سی سال هم در سپاه خدمت کردند به همین دلیل همیشه میگفت که" از قافله شهدا جا ماندهام. چه دستهگلهایی را از دست دادهایم". و ما همیشه میگفتیم "پدر، جنگ دیگر تمام شده" ولی ایشان در عشقی که به شهادت داشت مصمم بود.
با این ویژگیهایی که درباره پدرتان گفتید ایشان فرد دغدغهمندی بودند، درباره فعالیتهای ایشان بگویید.
بله، واقعاً در طول این سالها مهمترین دغدغه ایشان کمک به دیگران بود،کوچکترین کارش این بود که در کوچه و خیابان اگر میخی روی زمین میدید آن را برداشته کنار میگذاشت، میگفت خدای نکرده در پای کسی میرود یا اینکه ماشین کسی پنجر میشود، در فضای کاری هم همینگونه بود، بعد از بازنشستگی فرماندهی گردان بیت المقدس شهرستان بهار را پذیرفتند، کلاسهای آموزشی را برگزار میکردند، البته اهل پیادهروی و شنا هم بودند.
چه شد که تصمیم گرفتند عازم سوریه شوند؟
از وقتی فهمید که از ایران هم برای حضور مستشاری در جبهه سوریه نیرو اعزام میشود دیگر دل توی دلش نبود و علیرغم همه علاقهای که به ما داشت اما عشق به شهادت و جهاد یک لحظه از سرش بیرون نمیرفت، ارادت خاصی هم به حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) داشت و نسبت به دفاع از حریم اهل بیت(ع) بسیار حساس بودند، این بود که شب و روز نداشت و از خدا میخواست هرچه زودتر راهی جبهه مقاومت شود.
با این اوصاف شما از رفتن پدر مطلع بوده و خودتان را آماده هر اتفاقی کرده بودید؟
نه اصلاً، از مدتها پیش اسمش را برای اعزام نوشته بود اما به ما چیزی نگفته بود، هربار که تلویزیون از درگیریهای سوریه گزارشی پخش میکرد میگفت "کاش من هم آنجا بودم، انشاءالله خدا قسمت و روزی من هم بکند" ما هم ابتدا ساده از کنارش میگذشتیم ولی بهمرور زمان جدیت این قضیه را فهمیدیم و از آنجا که پدرم فردی بسیار شجاع و نترس بود میدانستیم که حتماً خواسته خودش را عملی میکند.
درباره آخرین لحظات حضورشان در خانواده و تماسهایشان بگویید؟
پدرم برای رفتن به سوریه آنقدر ذوق و شوق داشت که وقتی به او گفتند "احتمال دارد که اعزام شوی" از دو ماه قبل ساکش را بسته بود و برای رفتن لحظه شماری میکرد تا اینکه عصر روز 28 آذرماه سال 94 به او اعلام شد که "فردا اعزام میشوی"، چشمانش چنان برقی زد که انگار دنیا را به او داده بودند، شب آخر با هم عکس گرفتیم اما پدرم چون ما را دوست داشت زیاد کنار ما نماند که مبادا وابستگیاش مانع رفتن بشود، ساعت پنج صبح روز 29 آذر ماه 94 ایشان از خانه خارج شد و دیگر هم بازنگشت. در سوریه هم فرمانده تیپ فاطمیون بودند و با وجود حجم کارهایشان به ما زنگ میزدند و احوالمان را جویا میشدند یعنی روزی نبود که ایشان به ما زنگ نزنند، حتی در هنگام نبرد هم با ما تماس میگرفت و طلب حلالیت میکرد.
چگونه از شهادت ایشان مطلع شدید؟
دو روز بود که پدرم تماس نگرفته بودند، البته خودش گفته بود که نبرد سختی در پیش است و ممکن است دو سه روزی تماس نگیرد؛ روز پنجشنبه پانزدهم بهمن از گلزار شهدای همدان به خانه خواهرم رفته بودیم که گوشی من زنگ خورد، دخترعمویم و بعد هم همسایههایمان بودند که میگفتند "چرا در خانه نیستید؟" و آنها از شهادت پدرم باخبر بودند اما نمیتوانستند به ما چیزی بگویند تا اینکه دخترعمویم این خبر را به دامادمان داد و ما دیگر دنیا روی سرمان ویران شد.
روزهای بعد از شهادت پدرتان را چگونه سپری میکنید؟
بسیار سخت و دردناک، دیگر دنیا برای ما رنگ و بوی سابق را ندارد و بهنوعی لذتهای دنیا برای ما بیمعنا شده و تنها چیزی که این روزها ما را تسلی میدهد این است که پدرم برای دفاع از حریم اهل بیت(ع) به شهادت رسیده است.
شهادت ایشان در خانواده، فامیل و دوستانشان چه تأثیری داشته است؟
شهادت پدرم شوک بزرگی برای خانواده بود بهگونهای که علیرغم گذشت 5 ماه از شهادت ایشان باز هم باورمان نشده است، در بین اعضای فامیل و دوستان هم این فضا حاکم است و شهادتشان خیلیها را متحول کرد و باعث شد رفتارشان را اصلاح کنند.
|
:: موضوعات مرتبط:
فرهنگی ,
شهدا ,
,
:: برچسبها:
از قافله شهدا جاماندهام" ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : وثوقی
تاریخ : پنج شنبه 8 مهر 1395
|
|
|
«جمیل صافیپور» از پیشمرگان کُرد و جانشین شهید ناصر کاظمی گفت: شهید کاظمی در قلب مردم جا داشت، از این رو بدون خدم و حشم در پاوه رفت و آمد میکرد و از گروهکها هیچ باکی نداشت.
95/06/08
|
|
|
«جمیل صافیپور» یکی از پیشمرگان کُرد و مدافعان شهر پاوه در قائله 26 مرداد 1359 است که با ورود «شهید ناصر کاظمی» به شهر پاوه از سوی ایشان به مسئولیتهای متعدد منتصب شده است. صافیپور از سوی شهید کاظمی به سمتهایی از جمله معاون فرمانداری شهر پاوه، شهردار پاوه، بخشدار مرکزی، بخشدار باینگان، بخشدار نودشه و چندین مسئولیت مختلف دیگرمنصوب شد. متن زیر حاصل گفتوگوی صمیانه خبرنگار ما با «جمیل صافیپور» دوست و همرزم شهید کاظمی در شهر پاوه است که در ادامه میخوانید:
***
درگیریهای پاوه به قائله 26 مرداد 1359 ختم نشد. «شهید ناصر کاظمی» سال 59 به پاوه آمد؛ او همزمان فرماندار و فرمانده سپاه شد. تازه گروهکها شروع به هدف قرار دادن شهر پاوه کرده بودند. هر روز عصرها از بالای کوه آتشکده شهر را خمپاره باران میکردند. شهید کاظمی به همراه تیمی از بچههای پاوه به کوه رفت و اکیپ خمپاره انداز را منهدم کرد.
گروهکها همه شهرهای کردستان را گرفته بودند؛ تنها جای در امان مانده از دست آنها شهر پاوه بود. من با حکم شهید کاظمی شهردار پاوه بودم. شب هنگام نزد شهید کاظمی رفتم و از وضعیت نوسود خبر دادم که مردم وضعیت بدی دارند. شهر در محاصره است و مردم گرسنگی میکشند و خیلی ناراحتند، فکری به حالشان کنید. شاید آذوقه و غذا و نانی به دستشان برسد.
فاصله پاوه تا نوسود به دلیل نامساعد بودن جاده یک ساعت و نیم بود. شهید کاظمی بدون تامل گفت: فردا به نوسود میروم. خواستم از این تصمیم منصرفش کنم، اما فایده نداشت. فردای آن روز خودش تک و تنها به نوسود رفت. شهید کاظمی به بچههای نوسود گفته بود: «جاده پاوه برای مردم نوسود باز است، هر کسی به شهر ما بیاید قدمش بر روی چشم، ما آماده پذیرایی هستیم؛ هر کسی نمیآید گلهمند نباشد، او هوادار ما نیست.» این حرکت شهید کاظمی موجب شد تعداد زیادی از مردم نوسود به پاوه بیایند.
وقتی شهید کاظمی به نوسود رفت من دلهره داشتم. سعی میکردم نرود چون کسی از نوسود جان سالم به در نمیبرد. شهید کاظمی با شهامت رفت و برگشت.
نوسود سقوط کرده بود و شهر به کلی دست گروهکهای ضد انقلاب بود. حملهای به فرماندهی شهید ناصر کاظمی برای تصرف گروهکها در نوسود شروع شد. تعداد زیادی از پیشمرگان کُرد و پاسداران در منطقهای به اسم «بیلد» هلیبرد کردند؛ شهید کاظمی نیروهای زیادی را پیاده کرد و مقداری در منطقه پیشروی کردند. در همین زمان هواپیماهای عراقی وارد عمل شده، منطقه را بمباران و در جنگ دخالت کردند. شهید کاظمی همان جا زخمی شد.
منطقه نوسود خالی از نیروهای پاسدار بود. مردمی که خواهان انقلاب بودند به پاوه و سایر مناطق آمده بودند و کسانی هم که در آنجا بودند یا با گروهکها بودند و یا راهی جز همراهی با آنها نداشتند. شهید کاظمی همراه با شهید «عزتکریمی» یکی از بچههای پاوه که در همان حمله به شهادت رسید، زخمی شد. وقتی هواپیماها آمدند و تعداد زیادی از بچهها به شهادت رسیدند شهید کاظمی مجبور شد تعدادی از شهدا را در روستایی از همان منطقه خاکسپاری کند.
**معجزهای که باعث زنده ماندن شهید کاظمی شد
شهید کاظمی آن شب با یکی از بچهها در منطقه مانده بود. شب از روخانه سیروان که یکی از رودخانههای خروشان منطقه است بدون راهنما عبور کرده بودند. خدا معجزه کرده بود علیرغم زخم عمیقی که داشت از رودخانه سلامت گذشته بودند. شهید کاظمی تعریف میکرد: «شب در کوه بودیم و تصمیم گرفتیم به پاوه بیاییم. راه افتادیم و نزدیکهای صبح که هوا داشت روشن میشد، دیدیم ما تازه به بالای سر مقر گروهکها رسیدهایم. نای راه رفتن نداشتم، به رزمندهای که همراهم بود، گفتم برو شاید بتوانی نیروی کمکی بیاوری.» توکلی برگشته بود و بچههای ما که در روستای نجار مستقر بودند همراه او آمده بودند. در همین حین شهید کاظمی پس از کمی استراحت راه افتاده بود و در همان جایی که نشسته بود یک یاداشت جا گذاشته بود که من به طرف پاوه حرکت کردم.
شهید کاظمی خودش را به پاوه رساند و او را به بیمارستان بردیم و مورد عمل جراحی قرار گرفت. بعد از عمل به تهران رفت و یک هفته بعد برگشت. روزی که شهید کاظمی عمل شد همان روز از تخت بلند شد و اجازه نداد یک نفر زیر بغلش را بگیرد!
**آخرین حرفهای «کاک ناصر» در فراق شهدا
یک روز در جاده نودشه مشغول جاده سازی بودیم. بولدورز کار میکرد و آتش ضد انقلاب هم روی جاده ساکت نمیشد. کاک ناصر در آن موقعیت به من گفت: «من هوس بهشت زهرا کردهام؛ باید به تهران بروم. امشب به کرمانشاه میروم و فردا میخواهم بهشت زهرای تهران باشم. تو هر روز به جاده سر بزن و مواظب کار باش». جاده خیلی خطر ناک بود. توپخانه ضد انقلاب هر لحظه کار میکرد. شهید کاظمی رفت و 2 روز بعد برگشت. وقتی همدیگر را دیدیم، گفت: «دلم تنگ شده، همه بچهها بهشت زهرا هستند غیر از من. آنجا فقط جای من خالی است.»
بعد از این ماجرا مدتی گذشت و شهید رجایی در سفری به پاوه آمد. سال 1360 بود که شهید کاظمی به سنندج رفت. همان جا عملیات محمدرسول الله(ص) را رهبری کرد و تعداد زیادی عراقی اسیر کردند و مقداری زیادی از خاک کشورمان را آزاد کردند.
**ضدانقلابهایی که جذب شهید کاظمی شدند
کاش شهید کاظمی به خاطر هنر و خدمتی که داشت هنوز در میان ما بود. او به بچههای بومی احترام میگذاشت. همین مسئله باعث پیشرفت کارش میشد. کارهایی انجام میداد که کسی نمیتوانست، انجام دهد. یکی از نودشهایها عضو گروهکهای ضد انقلاب بود. به ما پیغام داده بود که پشیمان هستم و میخواهم برگردم. شهید کاظمی در جواب گفت: بیایید. وقتی برگشته بود بچههای پاوه در غیاب شهید کاظمی او را بازداشت کرده بودند.
معاون بخشداری نوسود به من زنگ زد و گفت به ما قول داده بودید کاری به کسانی که پشیمان هستند نداشته باشید، اما شما شخصی که آمده را بازداشت کردهاید. شهید کاظمی در منطقه بود. با او تماس گرفتم و موضوع را مطرح کردم. شهید کاظمی به سپاه زنگ زد و گفت این شخص را آزاد کنید. فرمانده سپاه نوسود گفت این شخص گروهکی بوده است. شهید کاظمی گفت این شخص با پای خودش تسلیم شده او را آزاد کنید. آنها قبول نکردند.
شهید کاظمی گفت: من همین الان به زندان میآیم و دست این آقا را میگیرم و همان جایی میبرم که بوده؛ شما اگر به همراه 200 نیرو توانستید او را دستگیر کنید، مرد هستید. شهید کاظمی رفت و او را آزاد کرد و چند روز بعد به او اسلحه داد. وقتی حمله به نودشه شروع شد، در اولین قله منطقه نودشه اولین شهید همان شخص آزاد شده از سوی شهید کاظمی بود.
شهید کاظمی در قلب مردم جا داشت. او هیچ وقت محافظ نداشت و بدون هیچ خدم و حشم در پاوه رفت و آمد میکرد. از گروهکها هیچ باکی نداشت. ساده با مردم صحبت میکرد؛ هر هفته در نماز جمعه با مردم بود. عادت داشت همیشه دست به محاسنش میکشید و فکر میکرد. رفتار و برخورد شهید کاظمی و شهید حدادعادل همیشه در دل و قلب بچههای پاوه ماند.
شهید کاظمی علاوه بر روحیه هدایتگری، جاذبه و دافعه داشت. معتقدم بچههایی که سال 58 همراه انقلاب بودند هیچ ناخالصی نداشتند. همه برای انقلاب و امام(ره) آماده فداکاری بودند. شهید کاظمی در بحرانیترین موقعیت به پاوه آمد. وقتی از پاوه رفت هستههای سپاه و بسیج مستقر شده بود.
وقتی ناصر کاظمی به شهادت رسید به تهران رفتیم. من در مراسم تشییع او صحبت کردم. به همسر ایشان گفتم: شما شهید کاظمی را نشاختید و همسر ایشان هم گفتند: «نه! من فقط 2 ماه با ایشان زندگی کردم. همه آن دو ماه هم ایشان در جبهه بود و من زمان مناسبی برای شناخت ایشان نداشتم. شما دوست و همرزم او بودید و او را خوب میشناسید.»
|
:: موضوعات مرتبط:
فرهنگی ,
شهدا ,
,
:: برچسبها:
ضدانقلاب- شهید کاظمی ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : وثوقی
تاریخ : پنج شنبه 8 مهر 1395
|
|
خاطره ای از تیمسار خلبان اکبر توانگریان
در طول جنگ تحمیلی همیشه رادار بندر و صنایع پتروشیمی ما، از اهداف مهم و استراتژیک دشمن به حساب می آمد. تقریباً هر چند روز یک بار به این اهداف حمله هوایی می شد.
یک روز، من خلبان «آلرت» (آماده) پایگاه بودم. آژیر حمله هوایی کشیده شد، بلافاصله سوار هواپیما شدم و طبق مشخصات جغرافیایی که رادار بندر شاهپور از موقعیت هواپیماهای دشمن برایم مشخص کرده بود، به پرواز درآمدم.
در آن زمان، سرگرد ستاری افسر کنترل شکاری رادار بود. او با توجه به فاصله کمی که هواپیماهای دشمن داشتند، خطر را احساس کرده بود و مرتب به من می گفت:
ـ بجنب دارند می آیند!
من کاری از دستم برنمی آمد و فقط در جواب می گفتم:
ـ با حداکثر سرعت دارم می آیم.
جناب ستاری با آگاهی از موقعیت من و هواپیماهای دشمن به این نتیجه می رسد با سرعتی که پرواز می کنم، هرگز به هواپیماهای دشمن نخواهم رسید و آن ها بمب های خودشان را خواهند زد. لذا به زبان انگلیسی در «چنل گارد» (کانالی که تمام گیرنده های موجود در هوا و زمین می توانند آن صدا را بگیرند) گفت:
ـ خوب داری می آیی، الان ده مایل با میگ۲۳ دشمن فاصله داری، قبل از اینکه به هدف برسند تو آن ها را خواهی زد.
من در لحظه اول با شنیدن صدای جناب ستاری شک کردم، چون ما در مأموریت ها مجاز نبودیم به زبان انگلیسی صحبت کنیم، ضمناً من با هواپیماهای دشمن بیش از ۳۰ مایل فاصله داشتم. حس کردم او می خواهد هواپیماهای دشمن به نحوی صدای او را بشنوند و آن ها را منحرف کند.
در جوابش به انگلیسی گفتم:
ـ بله، هواپیماهای دشمن را دارم. اولین هواپیما را روی رادار گرفته ام. فاصله ام ۹ مایل است و دارم به آن ها می رسم.
هواپیماهای دشمن که صدای من و جناب ستاری را گرفته بودند بلافاصله دور زدند و برگشتند. من به دنبالشان بودم و تا نزدیک مرز آن ها را دنبال کردم. آن روز با شگرد خوب و بجایی که نشأت گرفته از هوش و ذکاوت سرلشکر ستاری بود باعث شد هیچ آسیبی به منطقه نرسد.
:: موضوعات مرتبط:
ارتش ,
شهدا ,
,
:: برچسبها:
سرلشکر ستاری ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : وثوقی
تاریخ : چهار شنبه 7 مهر 1395
|
|
گروهی مرگ را در آغوش گرفتندو شهید شدند
و ما را مرگ در بر گرفت و مردیم...
ما هنوز شهادتی بی درد می طلبیم،
غافل از اینکه شهادت را جز به اهل درد نمی دهند.
پس از آنها من نه از رفتن،
که از ماندن میترسم،
میترسم که مرده بمانم،
مرده بمیرم...
شهادت
:: موضوعات مرتبط:
فرهنگی ,
شهدا ,
,
:: برچسبها:
شهید و شهادت ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : وثوقی
تاریخ : چهار شنبه 7 مهر 1395
|
|
ترکش
با آمدن فرمانده لشکر 25 کربلا که اصفهانی بود ، سر و صدای دوشکای عراقی
بلند شد .
– چه خبره اینجا ؟
- قربان بوی گز اصفهان به مشامشان رسیده است .
" شادی روح فرمانده هان شهید صلوات "
:: موضوعات مرتبط:
فرهنگی ,
اجتماعی ,
شهدا ,
,
:: برچسبها:
شهید و شهادت ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : وثوقی
تاریخ : سه شنبه 6 مهر 1395
|
|
فرزند خردسال شهید سامانلو در بدو ورود به غرفه شهدای مدافع حرم با ماکت تصویر پدرش روبرو میشود و تصور میکند که پدرش آمده و بالای غرفه روی بلندی ایستاده، با عجله به سمت پدر میدود و زمانی که پای ماکت رسید و میفهمد که پدرش نیست، شروع به گریه کردن میکند. همسر شهید سعید سامانلو متن کوتاهی را در خصوص این اتفاق نوشته که در ادامه میآید: فقط قصد بازدید از نمایشگاه بود که با تمثیل پدرش روبهرو شد و بچه کمی هیجانزده شد. خدا داعشی و دشمنان اسلام را لعنت و نابود کند. ما واقعا ممنون از برگزارکنندگان چنین نمایشگاههایی در سراسر کشور هستیم که ترویج فرهنگ شهید و شهادت را به نحو احسن انجام میدهند. محمدحسین کوچک باید با واقعیت روبهرو شود تا بفهمد دشمنان پدر قهرمانش را چه کردند؟ محمدحسین و علی خوشحالاند که اگر پدر فداکارشان نیست مردمی هستند که یاد آنها را زنده نگه میدارند. محمدحسین بعد از روبهرو شدن با تصویر پدر آرام شد و او را نوازش کرد و بوسید و عکسهای یادگاری قشنگی با آن گرفت. ما ممنون و سپاسگزار طراح تمثیلها هستیم. من مادر محمدحسین و علی علاوه بر همسر شهید بودن فرزند شهید نیز هستم و بیشتر از هر کسی فرزندانم را درک میکنم. یادم میآید وقتی بچه بودم زمانی دلم به درد میآمد که حس میکردم، مردمی که پدر من به خاطرشان رفته حتی یاد و خاطره او را زنده نگه نمیدارند. شاید با یادآوری خاطرات پدر، اشک از چشمانم سرازیر میشد اما آن اشک سریع تبدیل به شعف و شادی میشد و میگفتم خدایا مواظب این مردم عزیز باش؛ پدر من که برای آسایش آنها رفت، آنها هنوز پدر مرا در خاطر دارند و یادش را زنده نگه داشتهاند.
:: موضوعات مرتبط:
فرهنگی ,
شهدا ,
,
:: برچسبها:
ماکت -پدر شهیدش ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : وثوقی
تاریخ : سه شنبه 6 مهر 1395
|
|
در تفحص شهدا،
دفترچه یک شهید 16 ساله که گناهان هر روزش را مینوشت پیدا شد
گناهان یک هفنه او اینها بود:
شنبه: بدون وضو خوابیدم.
یک شنبه: خنده بلند در جمع.
دوشنبه: وقتی در بازی گل زدم احساس غرور کردم.
سه شنبه: نماز شب را سریع خواندم.
چهارشنبه: فرمانده در سلام کردن از من پیشی گرفت.
پنچشنبه: ذکر روز را فراموش کردم.
جمعه: تکمیل نکردن 1000 صلوات و بسنده به 700.
راوی که یکی از بچه های تفحص شهدا بوده می نویسد:
دارم فکر میکنم که چقدر از یه پسر شانزده ساله کوچکترم...
ما چی...
کجای کاریم
حرفامون شده رساله توجیه المسائل
غیبت...
تو روشم میگم
تهمت...
همه میگن
دروغ...
مصلحتی
رشوه...
شرینی
ماهواره...
شبکه های علمی
مال حرام...
پیش سه هزار میلیارد هیچه
ربا...
همه میخورن دیگه
نگاه به نامحرم...
یه نظر حلاله
موسیقی حرام...
آرامش بخش
مجلس حرام...
یه شب که هزار شب نمیشه
بخل...
اگه خدا میخواست بهش میداد
شهدا واقعا شرمنده ایم که به جای با تقوا بودن فقط شرمنده ایم....
:: موضوعات مرتبط:
فرهنگی ,
شهدا ,
,
:: برچسبها:
دفترچه گناهان-شهید 16 ساله ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : وثوقی
تاریخ : یک شنبه 4 مهر 1395
|
|
همراه حاج احمد با لباس کردی، کنار جاده ایستاده بودیم که ماشینی به ما نزدیک شد. دونفر از افراد کومله داخل ماشین بودند.آن ها به خیال این که ماهم از خودشان هستیم ، نگه داشتند و ما را سوار کردند.
من که زبان کردی بلد بودم،شروع به صحبت با آن ها کردم و پرسیدم:از نیروهایی که تازه از سپاه تهران اومدن چه خبر؟ یکی از آن هابا ناله گفت: چی بگم. توی اون ها کسی اومده به اسم حاج احمد متوسلیان، این بابا پدر ما رو در اورده، از موقعی که اومده،تمام کار و کاسبی ما کساد شده، به تمام کمین های ضد کمین میزنه.عملیات هاش خانمان سوزه.
در تمام این مدت حاج احمد ساکت و آرام نشسته بود و جاده را نگاه می کرد. در یک آن وقتی فرصت را مناسب دیدم، به سرعت اسلحه را پشت سر یکی از آن ها گرفتم، آن ها باورشان نمی شد. ماشین را نگه داشتند. با کمک حاج احمد دست و پای آن ها را بستیم و حرکت کردیم. در راه خطاب به یکی از کرد ها گفتم: اگر متوسلیان رو ببینی اونو میشناسی؟ مرد کرد گفت: نه! قیافه شو ندیدم. یک نگاه به حاج احمد انداختم و به مرد کرد گفتم : اون مردی که کنارت نشسته احمد متوسلیانه.
مرد کرد نگاهی به حاج احمد کرد حاج احمد هم در چشم او خیره شد. هنوز حاج احمد چشم از چشم او بر نداشته بود که متوجه شدیم مرد کرد شلوارش رو خیس کرده است. خنده ام گرفته بود، ماشین را نگه داشتیم و او را پیاده کردیم تا ماشین را نجس نکند.
:: موضوعات مرتبط:
فرهنگی ,
شهدا ,
,
:: برچسبها:
مردان کومله ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : وثوقی
تاریخ : یک شنبه 4 مهر 1395
|
|
خط حزبالله ۵۱ | حزبالله پیروز است
«جوانهایی که امروز در این کشور برای احیاء اسلام، برای اقامهی دین با جد مشغول کارند، بحمدالله روزبهروز دارند زیاد میشوند. اینها همانهایی هستند که به فضل الهی، به حولوقوّهی الهی، هر دشمنی از جمله آمریکا و صهیونیست را به زانو خواهند فکند.» ۹۵/۶/۳۰ پنجاهمین شمارهی هفتهنامهی خبری - تبیینی خط حزبالله در سرمقالهی این هفته به سه شرط تحقق وعدهی بسیار نزدیک الهی با عنوان «حزبالله پیروز است» پرداخته است. گزارش این شمارهی هفتهنامهی خط حزبالله نیز به روایت رهبر انقلاب از دوران دفاع مقدس و ایستادگی ملت ایران در کنار امام امت در آن روزهای اولیهی پیروزی انقلاب اختصاص دارد. عکس ویژهی این هفته به تصویر کمتر دیدهشدهی رهبر انقلاب به مناسبت بازگشایی مدارس در یکی از مدارس تهران اختصاص یافته است. پنجاه و یکمین شمارهی هفتهنامهی خط حزبالله به روح پرفتوح عالم مجاهد شهید میثم تمار از صحابی خاصهی امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) تقدیم میشود. نسخهی PDF نشریه در سه نسخهی تابلوی اعلانات، A۴ جهت مطالعه و A۳ برای چاپ و تکثیر بر روی پایگاه KHAMENEI.IR قرار گرفته است و عموم امت حزبالله میتوانند آن را چاپ و در محافل انقلابی، نمازهای جمعه، هیئتهای مذهبی و پایگاههای بسیج توزیع کنند.
:: موضوعات مرتبط:
فرهنگی ,
شهدا ,
مذهبی ,
,
:: برچسبها:
حزبالله ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : وثوقی
تاریخ : شنبه 3 مهر 1395
|
|
به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان ، شهید احمد صداقتی در عملیات «فرمانده کل قوا» از ناحیه دست مجروح و یکی از دستانش قطع شده بود، اما با این وجود بار دیگر در جبهه نبرد حق علیه باطل حضور یافت. او که فرماندهی یکی از گردان های «لشکر 14 امام حسین (ع)» را بر عهده داشت، سرانجام سال 61 در عملیات «محرم» و منطقه شرهانی به شهادت رسید و پیکرش در فروردین ماه 1392 به همراه قمقمه ای که پس از 30سال همچنان آب درونش داشت و همچنین دست مصنوعی اش تفحص شد.
:: موضوعات مرتبط:
فرهنگی ,
اجتماعی ,
شهدا ,
,
:: برچسبها:
دست مصنوعی-شهید ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : وثوقی
تاریخ : یک شنبه 31 مرداد 1395
|
|
:: موضوعات مرتبط:
فرهنگی ,
اجتماعی ,
شهدا ,
,
:: برچسبها:
من و خودم ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : وثوقی
تاریخ : شنبه 30 مرداد 1395
|
|
:: موضوعات مرتبط:
فرهنگی ,
اجتماعی ,
شهدا ,
,
:: برچسبها:
غیرت ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : وثوقی
تاریخ : شنبه 30 مرداد 1395
|
|
:: موضوعات مرتبط:
فرهنگی ,
اجتماعی ,
شهدا ,
,
:: برچسبها:
صلوات ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : وثوقی
تاریخ : شنبه 30 مرداد 1395
|
|
کلنا عباسک یا زینب (سلام الله علیها) این ها هم خانواده دارند زن دارند بچه دارند ولی برای آرامش ما میرند و از جانشون میگذرند پس حواسمون باشه که برای ایران خیلی خون ها رفته و داره میره یکوقت با کارهامون خونشون نشیم
:: موضوعات مرتبط:
فرهنگی ,
شهدا ,
,
:: برچسبها:
مدافعان ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : وثوقی
تاریخ : شنبه 30 مرداد 1395
|
|
اومد و بهم گفت: میشه ساعت 4 صبح بیدارم کنی تا داروهام رو بخورم؟ ساعت 4 صبح بیدارش کردم ، تشکر کرد و بلند شد از سنگر رفت بیرون ؛ بیست الی بیست و پنج دقیقه گذشت ، اما نیومد ... نگرانش شدم رفتم دنبالش و دیدم یه قبر کنده و توش نماز شب می خونه و زار زار گریه می کنه بهش گفتم: "مرد حسابی تو که منو نصف جون کردی ، می خواستی نماز شب بخونی چرا به دروغ گفتی مریضم و می خوام داروهام رو بخورم؟" برگشت و گفت: " خدا شاهده من مریضم ، چشمای من مریضه ، دلم مریضه من شانزده سالمه چشام مریضه چون توی این شانزده سال امام زمان عج رو ندیده دلم مریضه ، بعد از 16 سال هنوز نتونستم با خدا خوب ارتباط برقرار کنم گوشام مریضه ، هنوز نتونستم یه صدای الهی بشنوم ....
به یاد نمازها و مناجات شبانه شهدا
:: موضوعات مرتبط:
فرهنگی ,
اجتماعی ,
شهدا ,
,
:: برچسبها:
شهدا ,
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
نویسنده : وثوقی
تاریخ : شنبه 23 مرداد 1395
|
|
حقوق های نجومی و نامتعارف که برخی مدیران ارشد نهاد های دولتی دریافت می کنند، در همین حال و هوا انتشار این دست فیش های حقوقی در شبکه های اجتماعی، تصویری از نامه شهیدی منتشر شده، شهید ذبیح الله عالی نوشته است زمین زراعی دارم و درآمدم خوب است لطفا دوهزار تومان از حقوق ماهیانه من کسر کنید؛ چنین نگاهی در سال های دفاع مقدس پیروزی رزمندگان را منجر شد، نامه زیر نمونهٔ خوبی است برای سنجش رفتار مسئولین که امروز در ادارات و نهادهای دولتی حقوق میگیرند و عملاً ادارات دولتی را میدان مسابقهای کردهاند برای کار کمتر و دریافتی بیشتر.
گفتنی است؛ شهید ذبیح الله عالی در تابستان سال ۱۳۳۲، در روستای کردکلا بخش جویبار در خانوادهای کشاورز متولد شد. چون پدرش پیش از تولد او فوت کرده بود، در اواخر سال ۱۳۶۲ در عملیات والفجر ۶ در منطقه عملیاتی دهلران، گردان مسلم بن عقیل (ع) تحت فرماندهی عالی پیش قراول عملیات بود. آنها از خطوط مقدم گذر کردند تا اینکه در پاسگاه چیلات در خاک عراق به محاصره نیروهای دشمن درآمدند و عالی پس از نبرد دلیرانه در تاریخ سوم اسفند ۱۳۶۲ به همراه گروهی از نیروهایش به شهادت رسید.
:: موضوعات مرتبط:
فرهنگی ,
شهدا ,
,
:: برچسبها:
فیش , حقوق , شهید ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : وثوقی
تاریخ : چهار شنبه 20 مرداد 1395
|
|
:: موضوعات مرتبط:
فرهنگی ,
ارتش ,
شهدا ,
,
:: برچسبها:
شهدا ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
نویسنده : وثوقی
تاریخ : دو شنبه 18 مرداد 1395
|
|
:: موضوعات مرتبط:
فرهنگی ,
شهدا ,
,
:: برچسبها:
شهید آوینی ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : وثوقی
تاریخ : دو شنبه 18 مرداد 1395
|
|
نویسنده : وثوقی
تاریخ : دو شنبه 18 مرداد 1395
|
|
:: موضوعات مرتبط:
فرهنگی ,
اجتماعی ,
شهدا ,
,
:: برچسبها:
شهدا ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
نویسنده : وثوقی
تاریخ : دو شنبه 18 مرداد 1395
|
|
پیکر مطهر2 شهید بی نشان دوران دفاع مقدس صبح امروز همزمان با سالروز شهادت امام جعفر صادق (ع) در شهرک مسکونی زینبیه نیروی زمینی ارتش تشییع و در یادمان شهدای این شهرک آرام گرفتند.
پیکر مطهر2 شهید گمنام دوران دفاع مقدس صبح امروز همزمان با سالروز شهادت امام جعفر صادق (ع) در شهرک مسکونی زینبیه نیروی زمینی ارتش تشییع و در یادمان شهدای این شهرک آرام گرفتند.
به گزارش روابط عمومی ارتش جمهوری اسلامی ایران، در این مراسم که صبح امروز در شهرک مسکونی زینبیه نیروی زمینی ارتش برگزارشد، حجت الاسلام والمسلمین سید محمد علی آل هاشم، نماینده ولی فقیه و رئیس سازمان عقیدتی سیاسی ارتش و جمعی از کارکنان و فرماندهان یکانهای ارتش مستقر در تهران و خانواده معظم شهدا، جانبازان و ایثارگران نیز حضور داشتند.
گفتنی است در این مراسم پیکر پاک 2 شهید گمنام دفاع مقدس پس از تشییع و اقامه نماز توسط توسط حجت الاسلام والمسلمین آْل هاشم در یادمان شهدای شهرک مسکونی زینبیه نیروی زمینی ارتش آرام گرفتند.
:: موضوعات مرتبط:
فرهنگی ,
ارتش ,
شهدا ,
,
:: برچسبها:
ارتش جمهوري اسلامي ايران ، دفاع مقدس ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : وثوقی
تاریخ : دو شنبه 11 مرداد 1395
|
|
آن موقع که صدام خیلی شهرها را موشک باران میکرد، حسن نامه ای به او نوشت :
اگر جناب صدام حسین ژنرال است و فنون نظامی را خوب می داند و نظریه پرداز جنگی است، پس به راحتی می تواند در دشت عباس با من و دوستان جنگ آورم ملاقات کند و با هر شیوه ای که می پسندد بجنگد، نه اینکه با بمب افکن های اهدایی شوروی محله های مسکونی و بی دفاع را بمب باران کند و مردم را به خاک و خون بکشد.
در جواب نامه حسن، صدام، ژنرال قادر عبدالحمید را با گروه ویژه اش به دشت عباس فرستاد تا عبدالحمید به حسن یک جنگ تخصصی را نشان بدهد !!
سال ها قبل در اسکاتلند حسن، عبدالحمید و گروهش را در مسابقه کوهنوردی ارتش های منتخب جهان دیده بود، آنجا گروه او اول شد و عراقی ها هفتم شدند. حالا در میدان جنگ حقیقی، حسن دوباره مقابل ژنرال قادر عبدالحمید قرار گرفت و بعد از یک درگیری سنگین و نفسگیر لشکرش را در هم کوبید و خودش را اسیر کرد.
مهرماه سال ۶۴ خبر شهادت حسن از رادیو عراق با شادی و مارش پیروزی پخش شد.
یاد و خاطره این شهید بزرگ همواره گرامی باد …
برگی زرین از زندگی سرلشگر شهید حسن آبشناسان فرمانده نیروهای ویژه هوابرد ارتش جمهوری اسلامی ایران
:: موضوعات مرتبط:
فرهنگی ,
ارتش ,
شهدا ,
,
:: برچسبها:
ارتش , شهید آبشناسان ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
نویسنده : وثوقی
تاریخ : شنبه 26 تير 1395
|
|
تقدیم به شهیدسرلشگر خلبان فریدون ذوالفقاری
او به تنهایی یک نیروی هوایی بود. من به این جمله ایمان دارم و با تمام وجود آن را می گویم مگر میشود از جنگ 8 ساله صحبت نمود و از فریدون صحبت نکرد مگر میشود صحبت از یک عملیات زمینی باشد و پای گردان شناسایی به وسط کشیده شود و از فریدون صحبتی نکرد دوست من کاش موقعیتی پیش می آمد و تو و یار دیرینه ات فانتوم شناسایی پس از سالها از آخرین پروازت روبه روی یکدیگر قرار می گرفتید آن وقت همه به نظاره می نشستند که این غول بی شاخ دم باغیرت چطور در برابر تو تعظیم میکند . اگر به من باشد میگویم او تو را به خوبی می شناسد و هنوز به انتظار بازگشت توست در آن شیلتر های بتنی ، دوست من فریدون هرگاه نام H3 می آید بی اختیار یاد آن پروازت با فرسیابی قهرمان می افتم که از وسط سرزمین هزار و یک شب خود را به H3 رسانده و از موقعیت جنگنده ها بر روی زمین عکسبرداری نمودی بی اختیار می گویم خدایا فریدون شاهنامه کجا و فریدون من و این مردم سلحشور کجا ... بغداد، آن شهر را به خاطر داری شهری که نامی ایرانی دارد و به معنای باغ خداست در زبان های قدیمی... شهری که دیگر به تاریخ پر فراز نشیبش افتخار نمیکند و فقط به روز های متعددی می نازد که در آسمانش جولان میدادی و برای خلبانان و پدافندش رجز میخواندی ... فریدون چقدر جای تو خالیست امروز
با تشکر کهنه سرباز نیروی هوایی
:: موضوعات مرتبط:
فرهنگی ,
ارتش ,
شهدا ,
,
:: برچسبها:
ارتش , نیروی هوایی ,
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
نویسنده : وثوقی
تاریخ : شنبه 26 تير 1395
|
|
پیر ما گفت شهادت هنر مردان است عقل نامرد در این دایره سرگردان است
پیر ما گفت که مردان الهی مردند که به دنبال رفیق ازلی می گردند
شهدا رفتند و ما مانده ایم . برای جانبازان که ماندن چه کردیم ؟
برای آزادگان چه کردیم؟ برای خانواده شهدا چه کردیم ؟
نمی دانم ما که لیاقت حضور در جبهه ها و زندگی در کنار آنها را نداشتیم آی کسانی که دم از شهدا می زنید مرد باشید و بر سر عهد و پیمان خود بمانید تا نکند پشیمان و سرافکنده و روسیاه در محضرشان شویم .
شهدا را یاد کنیم . شده با ذکر یک صلوات .
بار ها از این که زنده هستم و دارم روی دم اون آدم های بزرگ بازدم می دهم از زنده بودنم
خجالت می کشم . خدایا تو خودت می دانید در دل و قلب من چه می گذرد .
در باغ شهادت را بستند
:: موضوعات مرتبط:
شهدا ,
,
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
نویسنده : وثوقی
تاریخ : یک شنبه 13 تير 1395
|
|
پس از باز کردن معبر مین، به سیم خاردار حلقوی رسیدند که به هیچ عنوان نمیشد آن را قطع کرد.
چون اگر سیم را قطع میکردند، سیمها جمع شده و معبر منفجر میشد.
خبر رسید که گردان پشت سیم خاردارهای حلقوی گیر افتاده؛ از مکالمات بیسیم معلوم بود برادر کاوه اصرار دارند که کار زودتر شروع شود. در همین حین یک جوان به روی سیمهای خاردار خوابید، بعد هم گفت: همه از روی من عبور کنید.
بیش از سیصد نفر از روی بدن او عبور کردند. خارهای سیم در بدن جوان فرو رفته بود، در زیر نور منوّر کاملاً مشخص بود، قطرات خون از بدن او جاری شده بود. وقتی همه نیروها از روی بدن او عبور کردند، عملیّات آغاز شد.
در همان لحظات جوان را از روی موانع بلند کردیم، همینطور که خون از تمام بدن او جاری بود،
دستانش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: «خدایا تحمّل ندارم، شهادت را نصیبم کن، در همان لحظه، گلولهای بر چهره نورانی او نشست.»
اهل افغانستان بود، پیکرهای شهدای عملیّات والفجر 9 به شهرستان بجستان آمد؛ تمامی شهدا توسّط خانوادههایشان تشییع و تدفین شدند، امّا هنوز یک شهید مانده بود. کسی برای تحویل پیکر او اقدام نکرده بود. این شهید خانوادهاش را در جنگ افغانستان از دست داده بود.
نانوا او را شناخت. مدتی در نانوایی کار میکرد. امام فرموده بود: «جبهه رفتن واجب کفایی است. او هم مقلّد امام بود؛ میگفت: اسلام مرز نمیشناسد، امام ولّی ماست.»
شهید رجبعلی غلامی، غربت و گمنامی خاص خودش را داشت؛ نوزده سال بیشتر نداشت. از تمام دار دنیا یک موتور داشت، آن را هم وصیت کرده بود بفروشند و به جبهه کمک کنند...
شادی روح این شهید بزرگوار صلوات
{ { اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم}}
:: موضوعات مرتبط:
فرهنگی ,
اجتماعی ,
شهدا ,
مذهبی ,
,
:: برچسبها:
شهید-امام-میدان مین ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : وثوقی
تاریخ : پنج شنبه 10 تير 1395
|
|
سردار علی فضلی از فرماندهان دوران دفاع مقدس و جانشین سازمان بسیج مستضعفین درباره خاطره خود از دیدار شهید بابایی با حضرت امام راحل روایت میکند:«آن روزها(سال 1364) ما عملیات بزرگی نداشتیم. شرایط سختی حاکم شده بود و ناگزیر به انجام عملیاتهای کوچک و محدود بسنده کرده بودیم. در آن جلسه، برادر «محسن رضایی» فرمانده سپاه در آن زمان گزارشی خدمت حضرت امام ارئه کرد و امام چند جملهای با این مضمون فرمود که: «عزیزان من! هر شب به دشمن هجمه کنید و خواب را از چشم دشمن بگیرید. به دشمن امان ندهید.»در همان جلسه، عزیزی را دیدم که در صف اول نشسته و شانههایش می لرزد. چهرهاش از پشت سر قابل تشخیص نبود. رنگ لباسش قدری با یونیفرم ما تفاوت داشت و موی سرش کوتاه بود. ما آن روزها کلاه نداشتیم، ولی او کلاهی هم بر سر گذاشته بود. با بیانات امام شانههایش می لرزید و داشت به نوعی عشق بازی میکرد. من به حال او غبطه خوردم و پیش خود گفتم، خدایا! این کجاست و ما کجاییم. چه احوال خوشی دارد.حقیقتاً غبطه خوردم، ولی هنوز نمیدانستم کیست. یک لحظه نیم نگاهی به اطراف انداخت. دیدم عجب! این کسی نیست غیر از برادر شهیدم، «عباس بابایی»، فرمانده عملیات نیروی هوایی ارتش مقتدر جمهوری اسلامی ایران.جلسه که تمام شد، رفتم جلو و با این عزیز بزرگوار معانقه کردم.روزی خبردار شدم که اسمشان برای زیارت خانه خدا درآمده و باید همراه همسر محترمشان برای حج تمتع شرفیاب شوند، ولی به همسرشان گفتهاند، شما بروید و حج به جا آورید،من هم انشاءالله در جبهه حج به جا خواهم آورد. شما بروید مکه، من هم میروم جبهه.این اتفاق افتاد و همسرشان عازم مکه شدند. شهید بابایی هم عازم جبهه شدند و روز عید قربان،هنگام انجام عملیاتهای پی درپی و پشتیبانی از رزمندگان اسلام، هواپیمایشان مورد اصابت قرار گرفت و در راه خدا به شهادت رسیدند.»
:: موضوعات مرتبط:
ارتش ,
شهدا ,
,
:: برچسبها:
امام خمینی , ره , شهید بابایی , خلبان ,
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
نویسنده : وثوقی
تاریخ : دو شنبه 17 خرداد 1395
|
|
#پاسدار بودی و جانباز؛ روز میلاد #جانباز کربلاء رفتی... سردار ناظری فرمانده عملیات مقتدرانه دستگیری متجاوزین انگلیسی به آبهای خلیج فارس ک در واپسین ساعات روز پاسدار به رحمت ایزدی پیوست.
:: موضوعات مرتبط:
شهدا ,
,
:: برچسبها:
دستگیری , متجاوزین انگلیسی , خلیج فارس ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : وثوقی
تاریخ : شنبه 25 ارديبهشت 1395
|
|
جانشین وزیر دفاع گفت: جانبازان تجلی مردانگی و رشادت ملت ایران در مقابل تهاجم استکبارند.
روابط عمومی وزارت دفاع، امیر سرتیپ "حاتمی" جانشین وزیر دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح با حضور در منزل جانباز سرافراز "محمد حسین یوسفی" جانباز 70درصد با خانواده این جانباز والامقام دفاع مقدس دیدار و گفتوگو کرد.
امیر سرتیپ "امیر حاتمی" در این دیدار با تجلیل از صبر، ایثار و فداکاریهای خانواده معظم جانبازان و ایثارگران، گفت: خانواده شهدا و جانبازان، فرزندان برومند خود را در زمانی که کشور به آنها نیاز داشت در راه اسلام و انقلاب تقدیم کردند و اگر امروز حمایت ها، مهرورزی ها و صبوری خانواده های مکرم جانبازان نبود، این اسوه های ایثار و مقاومت نمی توانستند در عرصه های خدمت به نظام اسلامی و سازندگی موفقیت های چشم گیری بدست آورند.
وی در این دیدار با اشاره به توصیه و تأکیدات مقام معظم رهبری و فرماندهی معظم کل قوا مبنی بر تجلیل و تکریم خانواده معظم شهدا ، جانبازان و ایثارگران توسط مسئولین و فرماندهان، از روحیه والای جانبازان کشور در دوران سخت جنگ تحمیلی و پس از آن تجلیل کرد و افزود: ایثار و صبر آنان در برابر سختیها مسیر تعالی را در برابر فرزندان امروز کشور گشوده است.
جانشین وزیر دفاع تصریح کرد: مردم ایران قدردان ایثار و فداکاری جانبازان و خانوادههای معزز آنان هستند و میدانند اگر این ایثارها نبود کشور و انقلاب حفظ نمیشد و امروز به این پیشرفت، عزت و سربلندی دست نمی یافتیم.
وی با توصیف رشادت های جانبازان در عرصه دفاع مقدس بیان کرد: جانبازان تجلی مردانگی و رشادت ملت ایران در مقابل تهاجم استکبارند.
دکتر حاتمی افزود: امیدواریم خداوند به ما توفیق دهد تا بتوانیم ادامه دهنده راه این عزیزان باشیم.
محمد حسین یوسفی دراین دیدار به بیان خاطراتی از دفاع مقدس پرداخت و اقدام خود را در برابر رشادت و سجایای اخلاقی همرزمانش ناقابل توصیف کرد و کسب مقام جانبازی برای خود را از افتخارات بزرگ و توفیقات الهی و عنایات ائمه معصومین(ع) دانست.
جانشین وزیر دفاع همچنین در پایان این دیدار با اهدای لوح تقدیر به خانواده این جانباز فداکار، از زحمات آنها قدرانی کرد.
شایان ذکر است در این دیدار، سردار "ساری" مشاور وزیر و مدیر کل ایثارگران، حجتالاسلام سید محمود بهرامی رئیس اداره عقیدتی سیاسی مراکز اقتصادی وزارت دفاع، سرهنگ داود عبدی مدیر کل روابط عمومی، حجت الاسلام بارانی رئیس مجتمع فرهنگی هنری شهرک شهید چمران و جمعی از مسئولین و مدیران وزارت دفاع، امیر سرتیپ حاتمی را همراهی کردند.
براساس این گزارش، محمد حسین یوسفی در بیست و هفتم اسفند 1364در جریان عملیات پیروزمندانه والفجر8 در منطقه فاو عراق، به درجه رفیع جانبازی نایل شد.
:: موضوعات مرتبط:
فرهنگی ,
ارتش ,
شهدا ,
,
:: برچسبها:
امیر حاتمی ، جانشین وزیر دفاع ، جانبازان ، ملت ایران ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : وثوقی
تاریخ : سه شنبه 21 ارديبهشت 1395
|
|
یکی از فرماندهان نیروی قدس سپاه پاسداران در استان حلب سوریه به شهادت رسید.
خبرگزاری ابنا: یکی از فرماندهان نیروی قدس سپاه پاسداران در استان حلب سوریه به شهادت رسید.
خبر شهادت یکی از سرداران نیروی قدس سپاه پاسداران در سوریه اعلام شد. سردار "سید شفیع شفیعی" 17 اردیبهشت ماه در نبرد با تروریست های تکفیری در شهرک "خان طومان" در جنوب استان حلب به فیض شهادت نائل آمد. این شهید از اهالی شهرستان "رودبار" در استان "گیلان" بود و پیکرش پس از شهادت به دست گروه های تکفیری افتاد.
شهید شفیعی طی سال های اخیر به عنوان فرمانده در جبهات مختلف درگیری با تروریست های تکفیری در استان حلب سوریه حضور داشت. از این شهید گیلانی مدافع حرم، سه فرزند دختر و یک فرزند پسر به یادگار مانده است. شهرک خان طومان در حومه جنوبی استان حلب روز جمعه 17 اردیبهشت ماه به اشغال تروریست های تکفیری درآمد. استان حلب در شمال سوریه طی ماه های اخیر صحنه شدیدترین درگیری ها بین رزمندگان مقاومت و تروریست های تکفیری بوده است.
:: موضوعات مرتبط:
فرهنگی ,
اجتماعی ,
شهدا ,
,
:: برچسبها:
سردار سپاه قدس ، خان طومان ، سوریه ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : وثوقی
تاریخ : سه شنبه 21 ارديبهشت 1395
|
|
شیرودی با شجاعت و سرسختی خود ناممکن ها را ممکن میساخت.
انقلاب اسلامی با عنایات خداوند متعال و یاری امام(ره) ومردم به ثمر رسید و ما پس از دفاع مقدس روز به روز شاهد پیشرفت های چشمگیری در ایران اسلامی هستیم.ما باید با پیروی از آرمان های شهدا و مقام معظم رهبری این آرمان ها را حفظ نموده و راه شهدا را ادامه دهیم. در راستای چشمه خروشان انقلاب اسلامی شاهد این بودیم که جوان هایی انقلابی از نسل های مختلف متبلور شده و موجبات روند صعودی رشد و آبادانی ایران اسلامی می شوند که شهید شیرودی نمونه ای از این چشمه خروشان ایران زمین است. در اوایل دوران دفاع مقدس ارتش "صدام " در استان های مرزی پیشروی هایی را انجام داد و کم کم نیروهای مسلح و بسیج مردمی برای مقابله با ارتش "رژیم بعث" وارد عمل شدند. یکی از این نیروها هوانیروز بود که با از بین بردن صدها دستگاه تانک عراقی اقدامات تاثیر گذاری را در جلوگیری از پیشروی نیروهای سطحی انجام داد. یکی از نیروهای مجاهد و ارزشی هوانیروز ارتش جمهوری اسلامی "علی اکبر شیرودی" بوده که در دوران جنگ تحمیلی دهها دستگاه تانک را از بین برد. هشتم اردیبهشت سالروز شهادت "شهید شیرودی" است. *** شهید شیرودی کیست؟
شهید شیرودی در دیماه ۱۳۳۴ در روستای بالا شیرود از توابع شهرستان تنکابن در خانوادهای کشاورز و متدین دیده به جهان گشود. وی پس از گذراندن دوره متوسطه، برای ادامه تحصیل راهی تهران شد و همراه با کار به تحصیل خود ادامه داد.با اتمام تحصیلات متوسطه در سال ۱۳۵۱ وارد ارتش شد و دوره مقدماتی خلبانی را در تهران به پایان رساند. سپس دوره آموزشی پرواز با باگرد کبری را در پادگان اصفهان گذراند و با درجه ستوانیاری فارغ التحصیل گردید.وی عزم خود را جزم کرده بود که با اخلاص به این نظام خدمت کند.بنابراین در نهایت به آرزوی خود رسید و به رفیع ترین درجه نائل آمد.
*** عملیاتی که منجر به شهادت شیرودی شد
شیرودی که با شروع جنگ تحمیلی در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ به منطقه کرمانشاه رهسپار شده بود در جریان یکی از مأموریتهای خود با سرپیچی از فرمان بنی صدر خائن مبنی بر تخلیه پادگان و انهدام انبار مهمات منطقه، به همراه ۲ خلبان همفکر خود و با ۲ هلیکوپتری که در اختیار داشتند، تنها موشکاندازی که پیشاپیش ۲ خلبان دیگر به قلب دشمن یورش برد و توانست مهمات دشمن را درهم کوبیده و خسارات سنگینی بر دشمن وارد کند. با اوجگیری جنگ کردستان شیرودی و چند تن دیگر از خلبانان وارد جنگ شدند.
شیرودی در چندین عملیات پروازی خود تلفات سنگینی را به نیروها و تجهیزات دشمن در نقاط راهبردی غرب کشور وارد کرد. در ۱۳ دی ماه ۱۳۵۹ وقتی خیانتهای آشکار بنی صدر را دید به افشاگری پرداخت و در سخنرانی هایی که با مردم داشت از مردم خواست با ایمان و اسلحه و چنگ و دندان از میهن اسلامی دفاع کنند. شیرودی بالاترین ساعت پرواز در جنگ را در جهان داشت و با بیش از ۴۰بار سانحه و بیش از ۳۰۰ مورد اصابت گلوله به هلیکوپترش، باز سرسختانه میجنگید و عاشق خدمت به اسلام بود وسرسختانه برعلیه دشمنان نظام وملت ایستادگی می کرد.
شیرودی پس از چند هزار مأموریت هوایی و رکورد بالاترین پروازهای جنگی در دنیا و نجات یافتن از ۳۶۰ بار خطر مرگ سرانجام در آخرین عملیات پروازی در هشتم اردیبهشت سال60 در منطقه بازی دراز، هنگامی که عراق لشکری زرهی با ۲۵۰ تانک و با پشتیبانی توپخانه و خمپارهانداز و چند فروند جنگنده روسی و فرانسوی، برای بازپسگیری ارتفاعات «بازی دراز» به سوی سرپل ذهاب گسیل داشته بود، به مقابله با آنان پرداخت و پس از انهدام چندین تانک دشمن متجاوز از پشت سر مورد اصابت گلوله تانک قرار گرفت و به شهادت رسید.
*** گزیده ای از سخنان شهید شیرودی
شهید شیرودی دو هفته قبل از شهادت، بهترین خاطره خود را چنین تعریف می کند: «اوایل جنگ بود، عراق در یکی از جبهه ها با 3 لشکر کامل حمله کرد. ما با کمترین وسایل و نفرات، این 3 لشکر را همراه با 80درصد وسایلشان از بین بردیم تا آن جا که باقی مانده اندک نفراتشان نیز مجبور به فرار شدند و این بهترین خاطره من است که در 24 ساعت مقاومت مردانه، عراق را از آن فکری که سه روزه می خواست به تهران برسد آن چنان پشیمان کردیم که دیگر راهی برایش باقی نمانده بود.
*** شیرودی در کلام بزرگان
"مقام معظم رهبری": شیرودی اولین نظامی بود که به او اقتدا کردم.
"آیت الله رفسنجانی": من در سیمای شیرودی، چهره مالک اشتر را دیدم.
"شهید دکتر چمران": شیرودی ستاره درخشان جنگهای کردستان است. او هنگام هجوم به دشمن با هلیکوپتر، به صورت مایل شیرجه می رفت و مثل جنگنده فانتوم مانور میداد.
"شهید تیمسار فلاحی": شیرودی از غیرممکنها، ممکن ساخت او ناجی غرب و فاتح گردنهها و ارتفاعات بازی دراز، آریا، میمک، دشت ذهاب و پادگان ابوذر بود.
*** خاطره ای از مقام معظم رهبری:
"سروان شیرودی یک خلبان هوانیروز بود و انسانی همیشه آماده شهادت. به یکی از برادران که از دوستان قدیمی اش و از روحانیون متعهد کرمانشاه است گفته بود، فلانی! بیا یک خداحافظی از روی خاطر جمعی با تو بکنم، زیرا می دانم که باید شهید بشوم. این برادرمان گفته بود که خدا کند حفظ بشوی و خدمت کنی. گفته بود نه،شهید کشوری را در خواب دیدم که به من گفت:شیرودی! یک عمارت خیلی خوبی برایت گرفته ام، باید بیایی توی این عمارت بشینی، لذا می دانم که رفتنی هستم."
شیرودیها در چه فضایی پرورش یافتهاند؟
در پرتو انقلاب اسلامی نیروهایی پرورش یافته اند که ادامه دهنده راه شهدا و پیروی از آرمانه های امام(ره) وانقلاب را سرلوحه خود قرار داده اند.دوران دفاع مقدس باعث پیشرفت وآبادانی بیشتر ایران اسلامی شد و این دوران گنجینه عظیمی است که کشورمان می تواند تا مدت های طولانی از آن استخراج و سرمایه گذاری و مصرف کند و این دوران درخشان مظهر ایستادگی، معنویت، پایداری، مقاومت، شجاعت، ایثار، تدبیر و حکمت را در دل ایرانی ها جوانه زد؛ و این همان اتمسفری است که شیرودیها در آن پرورش یافته اند.
و راه شهدا همچنان ادامه دارد...
:: موضوعات مرتبط:
فرهنگی ,
شهدا ,
مذهبی ,
,
:: برچسبها:
شکارچی، تانک، صدام، شهید، شیرودی ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : وثوقی
تاریخ : پنج شنبه 9 ارديبهشت 1395
|
|
مادر شهید علیزاده میگوید:دنیا من همین درددلهای شبانه است که تا به امروز 3765عدد نامه شده و فقط به عشق پسرم آنها را نوشتهام تا بتوانم دنیای بدون او را تحمل کنم.
مادر تنها واژهای است که برای نوشتنش نیاز به هیچ تعبیری ندارد، اما مادران شهدا زنان عاشقی هستند که از همه چیزشان گذشتند تا مادران ما به همه چیز برسند، ایستادند تا ما خم به ابرویمان نیاید بارها و بارها نفس هایشان به شماره شماره افتاد تا ما در آرامش نفس بکشیم، هر روز شاهد به سوگ نشستن تعدادی از مادران دلشکسته شهدا هستیم که در اوج چشم انتظاری و ماندن در گذشته با مرور خاطرات فرزندانشان روزها را شب و شبها را به صبح میرسانند.
در خیابان ستارخان، کوچهای مزین به نام شهید "علیزاده " وجود دارد که 10 سال رنگ مادر شهید "علی علیزاده تبریزی" را به خود ندیده است، این مادر مهربان و نماد ایثار در دی ماه سال 94 به دعوت ثامنالحجج حضرت امام رضا (ع) برای اولین بار بعد از گذشت 10 سال از شهادت پسر بزرگش از منزل بیرون آمد.
به گزارش ایسنا،شهید"علی علیزاده تبریزی" یکی از سربازهای متدین و متعهد ارتش بود، تدوینگری بود که دوران مقدس سربازی را در سازمان عقیدتی سیاسی ارتش سپری میکرد در پرواز سی-۱۳۰ دچار سانحه شد و به شهادت نائل آمد، به همین مناسبت همزمان با روز ارتش برای شنیدن درددل و مرور خاطرات مادر بزرگوار این شهید راهی منزل وی شدیم.
با رویی گشاده از ما پذیرایی میکنند، پدر و مادری مهربان و دلسوز، کاملا مشخص است هنوز هم با فرزندشان زندگی میکنند و هرگز از دست دادنش را باور نکردهاند.
کمی که مینشینیم مادر مهربان "علی" با سینی چای از ما پذیرایی میکند و مشخص است منتظر یک تلنگر است تا باز گو کند این 10 سال را چگونه بدون علی اما همیشه با یاد و خاطرات او روزهایش را به شب میرساند و رأس ساعت "24" هر شب برای پسرش نامه مینویسد بجز روزهای 15 آذر که روز شهادت علیش است و به گفته خودش در آن روز حرفی برای گفتن ندارد.
این مادر دلشکسته به مدت 10 سال پس از شهادت فرزندش از منزل بیرون نیامد و تنها جایی که در این مدت مادر عاشق را دیده است مزار فرزند شهیدش بود.
سازمان بسیج رسانه، دی ماه سال گذشته خانواده شهدای رسانهای را به مشهد مقدس میهمان میکند و این مادر مهربان پس از 10 سال برای اولین بار از منزل خارج وعازم مشهد مقدس میشود و به گفته خودش با دنیای بدون علی آشتی میکند.
مادر پس از چند لحظه با چندین دفتر که تمام صفحات آن پر شده بود از درددلهای مادرانه برای پسری که 10 سال است مادر را چشم انتظار یک لحظه دیدار گذاشته است به سمت ما آمد و با خواندن چند سطر از نوشتههایش که تا امروز هیچ کس آن را نخوانده است هوای چشمان مارا بارانی کرد،حتی پدر "علی" قطرههای اشک امانش را بریدند و مادر شهید تنها چیزی که توانست بگویداین بود" دنیا من همین درددلهای شبانه است که تا به امروز 3765 عدد نامه شد و فقط به عشق پسرم آنها را نوشتهام تا بتوانم دنیای بدون او را تحمل کنم.
با بیان کردن این صحبتهای سوزناک مادر علی،سکوت جمع ما را برای ثانیهای احاطه کرد اما با لبخندهای گرم اما غم انگیز مادر، دوباره به جمع برگشتیم" من با علی زندگی میکنم او را دعوا میکنم برایش هدیه میخرم و حتی برایش همسر هم انتخاب کردهام ".
مادر شهید همچنان گرم صحبت بود و ما درگیر خاطراتی که چقدر عاشقانه در فراق فرزند مرور میشود و چه بسیار مادرانی مانند مادر علی در این مرز و بوم هستند و نفس میکشند بدون اینکه سراغی از آنها گرفته شود.امیدوارم بتوانیم دینی که بر گردن تک تک ماست ادا کنیم تا شرمنده شهدا نشویم.
این متن حاصل دیدار "مسعود بصیری" مسئول سازمان بسیج رسانه به همراه حجتالاسلاموالمسلمین حسنی جانشین رئیس عقیدتی سیاسی ارتش، سردار طهماسبی جانشین نمایندگی ولی فقیه در سازمان بسیج با خانواده شهید علیزاده از شهدای ارتش در «روز ارتش» بود.
:: موضوعات مرتبط:
فرهنگی ,
اجتماعی ,
ارتش ,
شهدا ,
,
:: برچسبها:
ارتش جمهوري اسلامي ايران ، شهيد ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : وثوقی
تاریخ : یک شنبه 5 ارديبهشت 1395
|
|
رفتم قم رسیدم خدمت آقای بهاء الدینی ... ایشان به من نگاهی کردند، گویا منتظر بودند که پیغام را برسانم ، گفتم که حاج آقا! جناب صیاد به شما سلام رساندند و گفتند دلم برای شما تنگ شده، پاسخ آقای بهاء الدینی که آقازاده شان هم آن جا بود این بود، گفت:شما آقای صیاد را می شناسید؟ گفتم: حاج آقا فرمانده من است من چطور نشناسمش! گفت شما آقای صیاد را می شناسید؟ با سؤال دوم فهمیدم که حاج آقا به من می خواهد بگوید شما نمی شناسیدش. گفتم:نه آن قدری که شما می شناسید. گفت: آقای صیاد را می شناسید؟ گفتم:نه حاج آقا. سه بار از من سؤال کردند و بار سوم گفتم نه حاج آقا. ایشان گفت : صیاد یک پارچه نور است ، سه بار هم تکرار کرد...
سردار عشق و صیاد دلها ، شهید علی صیاد شیرازی
:: موضوعات مرتبط:
فرهنگی ,
اجتماعی ,
ارتش ,
شهدا ,
,
:: برچسبها:
ارتش , شهید , صیاد شیرازی , آیت اله بهاالدینی ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : وثوقی
تاریخ : یک شنبه 5 ارديبهشت 1395
|
|
مادر شهید مدافع حرم ارتش در گفتگو با تسنیم میگوید:بچهام فدای اهل بیت(ع). بچه ام فدای رهبر. فدای رهبری امام خامنهای و امام خمینی(ره). پسرم راه اینان را رفت.این فقط از تقدیر خداوند است که شهادت و تولدش هم زمان شده است.
وقتی غیرت شیعه به جوش میآید دیگر برای کسی ملیت، سن و سال، ارتشی یا سپاهی و کرد یا بلوچ تفاوتی نمیکند. همه به خروش میآیند. بزرگ و کوچک، پیر و جوان از شرق و غرب و شمال و جنوب برای حقانیت اسلام صف میکشند. در سوریه نیز هر خونی که ریخته شد، غیرتی جوشید و همتی برای حماسه حضور شد. خیلیها برای دفاع از حریم اهل بیت(ع) و اسلام و مقابله با جریانهای ضد اسلامی که با بدنام کردن دین قصد لشکرکشی و تجاوز به مظلومان را دارند، آماده میشوند و مقابل سپاه کفر قد علم میکنند. به خصوص اگر کسی تکاوری زبده باشد و مهارتش مقابله با جگرخوارانی باشد که به ایجاد توحش در میان مردم فخر میکنند، قطعا پیشرو تر از دیگران برای پرچم داری مدافعان حرم حرکت خواهد کرد.
:: موضوعات مرتبط:
ارتش ,
شهدا ,
,
:: برچسبها:
ارتش , امیر پور دستان , جوانترین تکاور شهید ارتش ,
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
:: ادامه مطلب
نویسنده : وثوقی
تاریخ : شنبه 28 فروردين 1395
|
|
اولین شهید مدافع حرم از ارتش دیروز به لقا الله پیوست
《اولین شهید از نیرو مخصوص ارتش》
شهید ستوان دوم محسن قیطاسلو از تکاوران تیپ ۶۵ نیرو مخصوص ارتش جمهوری اسلامی در سوریه به شهادت رسید
:: موضوعات مرتبط:
ارتش ,
شهدا ,
,
:: برچسبها:
ارتش , شهید , اولین شهید , مدافع حرم ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
نویسنده : وثوقی
تاریخ : چهار شنبه 25 فروردين 1395
|
|
فوقش دلخور می شن!
قوم و خویش های شهرستانی مان گله می کردند که «جناب صیاد، هم وسیله دارن، هم راننده. اون موقع ما باید با تاکسی از ترمینال و فرودگاه بیاییم خونه تون. این درسته؟ما که تهران گاهی رو خوب بلد نیستیم» به پدر که می گفتیم می گفت مسئله ای نیست فوقش دلخور می شن.اونا که نمی خوان جواب بدن من اون دنیا باید جواب بدم.راننده وماشین که اموال شخصی نیست.
:: موضوعات مرتبط:
ارتش ,
شهدا ,
,
:: برچسبها:
ارتش , شهید , صیاد شیرازی , ولایت پذیری ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
نویسنده : وثوقی
تاریخ : چهار شنبه 25 فروردين 1395
|
|
به اداره عملیات سپاه رفتم و ایشان(صیادشیرازی) را در حالی دیدم که روی کالک(نقشه) عملیاتی نشسته و منطقه کردستان را با ماژیک مشخص میکنند. قرار بود ایشان به عنوان فرمانده منطقه شمال غرب منصوب شود که البته با مخالفت بنیصدر روبرو شد. او معتقد بود که اینها صیاد شیرازی را به من تحمیل میکنند.
به گزارش سرویس «فرهنگحماسه» ایسنا، سرلشکر محسن رضایی فرمانده وقت سپاه پاسداران و دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام در گفتوگویی به توضیح چگونگی آشنایاش با سپهبد صیاد شیرازی پرداخته است.
این فرمانده دوران دفاع مقدس روایت میکند:
«آغاز آشنایی من با ایشان به روزهای اول پس از پیروزی انقلاب اسلامی برمی گردد. انقلاب اسلامی تازه به ثمر نشسته بود. در اولین روزهای اسفند ماه سال 57، ما با عدهای از دوستانمان که نگران رویدادهای بعد از پیروزی انقلاب بودیم به دنبال نیروهای متعهد و متدین در ارتش میگشتیم و با تهیه فهرستهایی از افراد وفادار به انقلاب، درصدد تماس با آنها بودیم. در آن زمان فهرستی از اصفهان به ما پیشنهاد شد و از جمله کسانی که اسمشان در آن فهرست دیده میشد، برادرمان، شهید صیاد شیرازی بود که به عنوان یک افسر متدین و نیروی ارزنده مطرح شد.
پس از چند ماه و بعد از اینکه برای دولت موقت مشکلاتی پدید آمد، در کردستان نیز حادثه حمله دموکراتها به سنندج و مهاباد اتفاق افتاد. در آن زمان بنیصدر نقش فعالی در نیروهای مسلح بر عهده داشت و در واقع تعیین کننده فرماندهان مناطق برای مقابله با حوادث کشور بود. تلاش بر این بود که در منطقه کردستان شخصی که هماهنگی بیشتری با بچههای سپاه پاسداران داشته باشد و نیز دارای روحیات متناسب با بچههای بسیجی باشد، به کار گرفته شود تا بدین ترتیب، سپاه و ارتش با یکدیگر به صورت متحد عمل کنند و از عهده مسائل منطقه برآیند. دوستانمان در سپاه به دلیل برخوردهای پسندیدهای که برادرمان، شهید صیاد شیرازی از خود نشان داده بود، ایشان را به ما معرفی کردند.
روایت نخستین ملاقات محسن رضایی با صیادشیرازی
در واقع ایشان پس از تضادهایی که با بنیصدر و اطرافیان او پیدا کرده بود، به سپاه آمده و مدت دو ماهی بود که در اداره عملیات سپاه پاسداران مشغول فعالیت بود. اولین ملاقات بنده با ایشان از همان جا انجام شد. این ملاقات هم به این شکل اتفاق افتاد که عدهای از دوستان گفتند یکی از برادران حزباللهی ارتش در اداره عملیات، مشغول به کار شده و توصیه کردند که با ایشان ملاقاتی داشته باشیم.
بدین منظور به اداره عملیات سپاه رفتم و ایشان را در حالی دیدم که روی کالک عملیاتی نشسته و منطقه کردستان را با ماژیک مشخص میکنند. قرار بود ایشان به عنوان فرمانده منطقه شمال غرب منصوب شود که البته با مخالفت بنیصدر روبرو شد. او معتقد بود که اینها صیادشیرازی را به من تحمیل میکنند.
بنیصدر در نامهای که به یکی از روحانیون قم نوشته بود با این عنوان که پاسداران میخواهند افسر جوانی را به من تحمیل کنند، شکایت میکند. متن این نامه در حال حاضر موجود است. بالاخره نیروهای انقلابی، مقاومت بنیصدر را شکستند و او را قانع کردند که صیادشیرازی را به عنوان فرمانده منطقه شمال غرب معرفی کند. پس از آن بود که ایشان در موقعیت جدید با بچههای بسیج و سپاه ارتباط تنگاتنگ کرد و رابطه ما با ایشان بسیار نزدیک شد.
بنیصدر که کنار رفت، امام(ره) فرماندهی کل قوا را شخصاً به عهده گرفتند. من هم در شهریور ماه سال 1360 فرمانده سپاه شدم و یکی دو ماه بعد، در حالی که عملیات پیروزمندانه «ثامنالائمه» تازه انجام شده بود یکدیگر را در اهواز پیدا کردیم. پس از آن شهید صیاد شیرازی فرمانده نیروی زمینی ارتش شد.»
:: موضوعات مرتبط:
ارتش ,
شهدا ,
,
:: برچسبها:
سپاه پاسداران ، محسن رضايي ، ارتش جمهوري اسلامي ايران ، صیاد ,
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
نویسنده : وثوقی
تاریخ : دو شنبه 23 فروردين 1395
|
|
ارتش جمهوری اسلامی ایران، عملیات آفندی «بیتالمقدس5» را در روز 22 فروردین ماه سال 1367 در مناطق غربی کشور انجام داد.
به گزارش سرویس «فرهنگحماسه» خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، در سال پایانی جنگ به ویژه در ماههای اول سال 1367 توازن قدرت به نفع نیروهای عراقی در حال تغییر بود اما این مطلب مانع از انجام عملیاتهای محدود توسط نیروهای ایرانی نگردید.
بر این اساس، عملیات بیتالمقدس5 توسط لشکر 28 پیاده کردستان از نیروی زمینی ارتش طراحی و همراه یگانهای تیپ 25 تکاور در روز 22 فروردین ماه سال 1367 اجرا شد. در منطقه عمومی مریوان، تصرف ارتفاعات کله قندی، سنگ معدن و شاخ کن شوکت اهداف این عملیات به شمار میرفت.
هر چند عملیات مذکور به صورت محدود اجرا شد ولی موفقیت آن میتوانست تا حدودی روحیه نیروهای خودی را تقویت کرده و روند پیروزیهای عراق را متوقف کرده و یا کند سازد.
در این عملیات دلاورمردیهای رزمندگان اسلام به ویژه سرلشکر شهید «ایرج آبگون» در تاریخ جنگ به یادگار مانده است. ضمن این که سرلشکر شهید «حمید نفس الامری» در این عملیات و در منطقه مریوان به شهادت رسید. این عملیات چهار روز به طول انجامید.
هدفهای پیشبینی شده در طرح عملیات آفندی بیتالمقدس 5 به تصرف نیروهای خودی درآمد. تعداد قابل توجهی از نیروهای دشمن کشته و زخمی شده و 30 نفر از نیروهای دشمن به اسارت درآمدند. همچنین تعداد قابل توجهی جنگافزار انفرادی به همراه مقادیر قابل توجهی از وسایل مخابراتی به غنیمت نیروهای خودی درآمد.
به دنبال این عملیات کلیه ارتفاعات غربی پنجوین از نیروهای عراقی پاکسازی شد. خلبانان شجاع هوانیروز و نیروی هوایی با تهاجم به مواضع و ادوات نیروهای بعث، تلفات و خسارات جبرانناپذیری را به آنها وارد کردند و با حمایت شایسته آنها قسمتی از خاک میهن اسلامی و حدود 40 کیلومترمربع از منطقة عملیاتی پنجوین آزاد شد. با عکسالعمل نیروهای اسلام، تحرکات بعدی دشمن خنثی و امکان هرگونه عکسالعمل از آنها سلب شده و ناامیدانه در مواضع جدید خود مستقر شدند و رزمندگان اسلام نیز به تثبیت مواضع خود پرداختند.
در همین رابطه سرتیپ جمالی ، جانشین وقت فرماندهی نیروی زمینی ارتش میگوید: «رزمندگان اسلام در نخستین ساعات عملیات بیتالمقدس 5 به تمامی اهداف خود به طور کامل دست یافتند. ارتشیان اسلام تا 15 کیلومتری عمق خاک عراق پیش رفته و با استقرار سریع بر ارتفاعات مهم منطقه، محورهای تدارکاتی دشمن را در تیررس خود قرار دادند که این اقدام به قرار باقیمانده نیروهای عراقی و اختلال در تدارکات دشمن منجر شده است.»
همچنین سرتیپ انصاری فرمانده وقت هوانیروز ارتش جمهوری اسلامی ایران هم توضیح میدهد:«خلبانان هوانیروز در این عملیات با انجام 193 سورتی پرواز در شرایط بسیار سخت و زیر بمبارانهای دشمن وظایف خود را به بهترین وجه انجام دادند.»
:: موضوعات مرتبط:
ارتش ,
شهدا ,
نظامی ,
,
:: برچسبها:
ارتش جمهوري اسلامي ايران ، نيروي زميني ارتش ، نيروي هوايي ارتش ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
نویسنده : وثوقی
تاریخ : دو شنبه 23 فروردين 1395
|
|
برای خواندن زندگینامه شهید محمد علی جهان آرا به ادامه مطلب بروید.
:: موضوعات مرتبط:
شهدا ,
,
:: برچسبها:
شهید محمد علی جهان آرا ,
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
:: ادامه مطلب
نویسنده : وثوقی
تاریخ : پنج شنبه 19 فروردين 1395
|
|
شهیدان انرژی هسته ای که از اول انقلاب اسلامی تا کنون توسط سرویسهای اطلاعاتی رژیم صهیونیستی و سازمان سیا به شهادت رسیده اند نمونه کوچکی از تلاش دشمنان این مرز و بوم برای حذف فیزیکی دانشمندان هسته ای است .
ترس رژیم صهیونیستی و آمریکا از هسته ای شدن ایران تا حدی است که با رو آوردن به ترور و از بین بردن گنجینه های علمی انرژی اتمی قصد دارند تا پیشرفت های ایران را متوقف کنند .در این بخش آسمونی به بررسی زندگینامه شهدای هسته ای پرداخته ایم.
:: موضوعات مرتبط:
شهدا ,
,
:: برچسبها:
شهدای هسته ای ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
:: ادامه مطلب
نویسنده : وثوقی
تاریخ : پنج شنبه 19 فروردين 1395
|
|
کرمانشاه بودیم طلبههای جوان اومده بودند برای بازدید از جبهه ۲۰_۳۰ نفری بودند شب که خوابیده بودیم، دو ـ سه نفر بیدارم کردند و شروع کردند به پرسیدن سوالهای مسخره و الکی مثلا میگفتند: «آبی چه رنگیه؟» و... عصبی شده بودم گفتند: «بابا بی خیال، تو که بیدار شدی، حرص نخور بیا بریم یکی دیگه رو بیدار کنیم» دیدم بد هم نمیگن! خلاصه همینطوری ۳۰ نفرو بیدار کردیم! حالا نصفه شبی جماعتی بیدار شده بودیم و هممون دنبال شلوغ کاری بودیم قرار شد یه نفر خودشو به مردن بزند و بقیه در محوطه قرارگاه تشییعش کنند! فوری پارچه سفیدی انداختیم روی محمدرضا و ازش قول گرفتیم که تحت هر شرایطی خودش را نگه داشته باشه و نخنده... گذاشتیمش روی دوش بچهها و راه افتادیم گریه و زاری... یکی میگفت: «ممد رضاااااا ، نامرد ، چرا تنها رفتییییییییی؟» یکی میگفت: «توکه قرار نبود شهید بشیییییی» یکی دیگه داد میزد: «شهیده دیگه چی میگی؟ مگه تو جبهه نمرده؟» یکی عربده میکشید... یکی غش میکرد... تو مسیر، بقیه بچهها هم اضافه میشدند و چون از قضیه با خبر نبودند واقعا،راستی راستی گریه و شیون راه میانداختند! گفتیم بریم سمت اتاق طلبه ها... جنازه رو بردیم داخل... این بندگان خداهم که فکر میکردند قضیه جدیه، رفتند وضو گرفتند و نشستند به قرآن خوندن بالای سر میت و... !!! در همین بین من به یکی از بچهها گفتم: «برو خودتو بنداز روی محمدرضا و یک نیشگون محکم بگیرش» رفت گریه کنان پرید روی محمدرضا و گفت:«محمدرضاااااااااا ، این قرارمون نبووووود ، منم میخوام باهات بیااااااام!» بعد نیشگونی گرفت که محمدرضا از جاش پرید و چنان جیغی کشید که هفت،هشت نفر از این طلبهها از حال رفتند! ما هم قاه قاه ، تا حد مرگ خندیدیم خلاصه اون شب با اینکه تنبیه سختی شدیم ولی حسابی خندیدیم.
:: موضوعات مرتبط:
فرهنگی ,
اجتماعی ,
شهدا ,
,
:: برچسبها:
خاطرات ، جبهه ,
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
نویسنده : وثوقی
تاریخ : چهار شنبه 18 فروردين 1395
|
|
|
|
|
|
|